سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ ثانیکالا

نوشته شده توسط HALLIE GOULD UPDATED 19 مه 2020

مکالمه پیرامون بیماری های روانی هنوز در ننگ خیس است. شاید توجه بیشتر به این موضوعات در جریان اصلی بسیار مهم باشد و به تفاهم اجازه دهد جایگزین تابو شود - اما شرم ، تحقیر و اطلاعات نادرست هنوز بر مکالمه حاکم است. در حالی که اکنون از زبان ناآگاهانه سو mis استفاده می شود ، آرامتر صحبت می شود ، اما کلماتی مانند "شما دیوانه هستید" هنوز شایع هستند و به همان عمق بریده می شوند. اما از هر پنج بزرگسال یک نفر در ایالات متحده در یک سال معین بیماری روانی را تجربه کنید. و اختلال دو قطبی حدود 2.8? از ایالات متحده را تحت تأثیر قرار می دهد. طبق گفته انستیتوی ملی بهداشت روان ، جمعیت 18 سال به بالا .1 این اعداد ثابت می کند که افراد مبتلا افراد دور از ذهن ، افراد عجیب و غریب یا افراد "دیوانه" نیستند.

 

آنها در حال حاضر یک نفر بیرون از اتاقی هستند که شما در آن نشسته اید. آنها اعضای خانواده شما ، همکاران و دوستان شما هستند. آنها شما هستید

 

 

ویرایشگر مدیریت ما ، Lindsey یادآور می شود: "گرفتن آسپرین برای بازگشت ناعادلانه - فقط به این دلیل که ذهن به ذهن خطور می کند ، شرم آور نیست." "از این گذشته ،" مسئله "فقط در ناحیه دیگری از بدن قرار دارد و یک بیماری ژنتیکی فوق العاده متداول و محیطی است ، بنابراین هر شرم ناشی از آن بی اساس است."

 

علاوه بر این ، 69 درصد بیماران مبتلا به اختلال دو قطبی در ابتدا تشخیص داده نمی شوند و بیش از یک سوم آنها به مدت 10 سال یا بیشتر با تشخیص اشتباه باقی مانده اند. 2 این آمار حیرت انگیز است که وقتی با چهار زن مبتلا به اختلال دو قطبی صحبت کردم به وضوح مشخص می شود. آنها سالها روی داروهای مختلف صرف کرده اند و از یک قرص به یک قرص دیگر روی آورده اند و نمی توانند بفهمند که چرا هیچ کاری مثر نیست. سرانجام ، پس از تشخیص آنها ، اوضاع همیشه بهتر شد. این احساس بارها و بارها تکرار شده است.

 

دمی لواتو در وب سایت Be Vocal می نویسد: "تشخیص [دو قطبی] نوعی تسکین بود." "این به من کمک کرد تا کارهای مضر را که برای کنار آمدن با آنچه تجربه کرده ام انجام دهم درک کنم. اکنون من با متخصص بهداشت خود کار کرده ام و موارد مختلفی را امتحان کردم برنامه های درمانی تا زمانی که پیدا کردم آنچه برای من مفید است. "

 

در زیر ، سه داستان زنانه را بیابید.

 

 

STOCKSY

اشلی

"من با دو قطبی II و همچنین PTSD ، اختلال تجزیه که به طور دیگری مشخص نشده است و OCD تشخیص داده شده ام. من در طول دبیرستان اضطراب و افسردگی شدیدی را تجربه کرده ام اما برای سال اول تحصیل در دانشگاه به دنبال درمان حرفه ای نبوده ام. من و پسرم دیرینه من از هم پاشیدیم و خودم را با افسردگی ناپسند دیدم. و آنها مرا به عنوان داروی ضد افسردگی قرار دادند.

 

داروی ضد افسردگی بلافاصله حالم را گرفت اما خیلی زیاد است. نمی توانستم بخوابم ، افکارم دائماً در حال مسابقه بودند ، و به طرز باورنکردنی تکانشی شدم.

 

 

"بعد از حدود یک ماه مصرف دارو ، پزشک من را به یک داروی ضد افسردگی دیگر سوق داد. من به هیچ یک از داروهای ضد افسردگی پاسخ خوبی ندادم و در نهایت به یک مارپیچ دو ساله و خارج از کنترل تعویض ، تنظیم و افزودن داروها رسیدم. من هرگز کار نکرده ام و عوارض جانبی دارو زندگی روزمره من را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. چند بار پزشکان را عوض کردم و قبل از اینکه سرانجام روانشناسی پیدا کنم که مرا به اختلال دو قطبی تشخیص داد ، تشخیص من چندین بار تغییر کرد.

 

هیچ وقت کار نکرده و عوارض جانبی دارو به شدت بر زندگی روزمره من تأثیر گذاشته است.

 

به طور معمول ، افرادی که دو قطبی دارند ، داروهای ضد افسردگی را تحمل نمی کنند و در نهایت با تشخیص صحیح دو قطبی ، چرخه وحشتناک تغییر داروها متوقف می شود. دکترم تثبیت کننده خلق و خوی را برای من ایجاد کرد و من احساس بهتری پیدا کردم و دوباره مثمر ثمر شدم. در حالی که این دارو برای تثبیت خلق و خوی من کار می کرد ، اما به علائم روان پریشی مرزی کمک نمی کرد. فقط یک بار تشخیص صحیح PTSD و DDOS را گرفتم.

با تشخیص صحیح ، وسواس پیدا کردم در مورد بیماری خود تحقیق کنم. من در پایان با خواندن مقدار قابل توجهی کتاب متوجه شدم که کسی بالاخره علائم من را "گرفت".وی گفت: "در جستجوی اولیه من برای پیدا کردن روانپزشک ، به چندین روانپزشک در مرکز مشاوره کالج رفتم و رویه هایی را که تقریباً فقط می خواستند به یک لیست چک علائم بروم و مطابق با آن دوزها را تنظیم کردم. با این حال ، و روانپزشک من از لیست چک دو قطبی DSM خود پایین می آمد. ، هنگامی که علائم من را پیدا کرد ، من به دنبال مشکلات قانونی بودم و به دنبال پاسخ می گشتم. برای این بهانه ها ، مسیر شک به خود که در آن به واقعیت خود اعتماد نداشتم ، در یک قسمت روان پریش به پایان رسید و مرا به مدت یک هفته در یک مرکز درمان بیمار بستری کرد. پس از جلسات درمانی گسترده ، من قبلاً شروع به پیشرفت کرده ام و در سابقه آسیب دیدگی خود وارد شده ام. به همان اندازه من از پدر و مادرم متنفر بودم که در آن زمان مرا تحت معالجه بیمارستانی قرار دادند ، این باعث نجات جان من شد.

 

"می توانم با اطمینان دو سال دوچرخه سواری دارو بگویم که بدترین سالهای زندگی من است. سال برای اولین بار در 11 سال گذشته ، کابوس وحشتناک Lamictal بوده است ، و من برای چند ماه تقریباً روزانه سردرد میگرنی داشتم. من توانسته ام یک درمانی پیدا کنم که کامل باشد و احساس راحتی کند و خطر کند. اکنون که هرگونه تغییر خلق و خو و تعدیل در صورت لزوم برای جلوگیری از بروز علائم یا اپیزودها دارم ، احساس بهتری پیدا می کنم. قبلاً ، و من از داشتن روحیه قدردانی می کنم از آنجا که من خیلی علامت دار بودم به تثبیت کننده خلق و خو نیاز داشتم ، احساس کردم این کار باعث می شود از نظر ظاهری راکد باشم. ذهن من هنوز به طور پیش فرض برای جنگیدن یا پرواز در هر زمان که یک عامل استرس زا پیش آمد ، ظاهر شد ، اما در خارج کاملاً بی حس ظاهر شدم. با استفاده از IPSRT ، می توانم برای محرکها برنامه ریزی کنم یا در هنگام تحریک و مراقبت از خودم را تقویت کنم ، با متخصص درمانگر خود صحبت کنم یا به شوهرم اجازه دهم که به شوهرم بفهماند که من قدری قدردان "چشم اضافی" بر علائمم هستم."من در لحظه احساس راحتی می کنم. این یک شمشیر دو لبه است - فهمیدن این انگ باید شکسته شود اما نمی خواهد یکی باشد طرفدار ماریا کری ، و اینکه دانستن اینکه من در طول سال ها به پاره پاره ها اعتراف کرده ام کمی ناامید کننده است درک زیادی ندارم ، اما مقاله منتشر می شود و ناگهان آنها آن را دریافت می کنند. اما من هر پیشرفتی را که فکر می کنم انجام خواهم داد. کلیشه هزار ساله "نیاز به کدگذاری و از هم گسیختگی در هر ماشه ای به ننگ بیماری روانی کمک نمی کند ، و من بسیار آگاه هستم که نمی خواهم از این طریق در هنگام درخواست مکان برای بیماری خود کنار بیایم.

 

"به دلیل سوابق کیفری ، بیماری روانی و دوره دو ساله مبادله دارو چیزی است که باید هنگام درخواست کار توضیح دهم. نشان دهنده شخصی نیست که الان هستم. امیدوارم که این بخشی از تجربه من شود.

 

این یک تجربه بسیار تحقیرآمیز و رقص بسیار ظریف است که مسئولیت کارهای من را به عهده می گیرد و توضیح رفتار نشان دهنده شخصی نیست که من هستم.

 

"من فکر می کنم ، حتی بدون وجود ماشه توسط دارو ، من شروع به نشان دادن علائم شیدایی در اوایل دانشگاه کردم. درمانگر فعلی من به طور مداوم مسئولیت بهداشت روانی خودم را بر عهده دارد ، تحقیق می کند و وکالت می کند. چند بار مغزم سعی می کند از من دریغ کند. من اغلب توصیه می کنم که مراحل را شروع کنید تا مدتی را به تحقیق خود اختصاص دهید. وقتی کتاب می خوانیم ، متوجه شده ام که افکار و احساسات من برای انتقال آنچه اتفاق می افتد است. کسی " مرا گرفت و من فقط علائم را تصور نمی کردم.

 

"من سالها مورد سرزنش واقع شده ام - سرزنش کردن خودم ، سرزنش کردن پدر و مادرم و سرزنش پزشکان. بالاخره فهمیدم چه اتفاقی افتاده است ، من آموخته ام که به خاطر تشخیص و کارهای انجام شده به خودم افتخار می کنم.لیزا

"در چهار سال از زمان تشخیص اختلال دوقطبی من ، من یک بار در مورد آن صحبت نکرده ام. ، از جمله کسانی که به بیماری روانی مبتلا هستند ، اما من هنوز از صحبت کردن در مورد تشخیص من می ترسم.

 

"این تشخیص واقعاً بدترین قسمت بود. این تشخیص در هم ریخته ، دردناک بود و باعث شد احساس کنم مجبور شدم از یک تحصیلات تکمیلی مرخصی بگیرم زیرا یک دوره برای من خیلی عاطفی بود ، داشتن یک پزشک خانواده ، به من گفت این قرص را بخور ، به من گفت که کسی که فکر نمی کرد من هستم

 

"هنگامی که از این قوز عبور کردم ، یک بار که فهمیدم که من واقعاً" دیوانه "نیستم ، که یک ماده شیمیایی به نام لیتیوم از آن مراقبت می کنم ، با تشخیص و پیش آگهی زندگی خود آرامش پیدا کردم. واضح است که صحبت کردن بخشی است که من هنوز روی آن کار می کنم. شغل ، چرا این قرص را مصرف نکنید؟ در واقع ، چرا این قرص را برای زندگی با اختلال دو قطبی و کسی که کاملاً متعهد به ماندن در دارو است ، مصرف نکنید. به اشتراک بگذارید که افراد ما با این تشخیص ، اینگونه نیستند که رسانه ها ما را به تصویر می کشند ، که زندگی من فقط پر از فراز و نشیب ها و نوسانات روحی نیست. این فقط زندگی است. "

 

 

STOCKSY

نورا

"والدین من هر دو درمانگر هستند ، بنابراین آنها می دانستند که چیزی به روز است.

 

"همه چیز در دوران بلوغ خیلی بدتر شد. احساسات من در همه جا قرار گرفت. من درگیر خودزنی و بسیاری از رفتارهای پرخطر بودم. من در مواد مخدر دامن کشیدم اما خوشبختانه هیچ وقت به چیزی معتاد نبودم. در آنجا ، من با همه ی چیزها تشخیص داده شدم: اختلال افسردگی اساسی ، اختلال خلقی عمومی ، اضافی ، اختلال اعتراض مخالف ، "خوشه های شخصیت مرزی" ... تقریباً در مورد هر چیزی که بتوانند به من پرتاب کنند. در واقع بسیار مضر بود.

 

وی ادامه داد: "من تا سال 2013 با MDD ، GAD و GMD زندگی می کردم. روانپزشکان را تغییر دادم زیرا قدیمی من شروع شده بود و پزشک جدید من تشخیص رسمی دو قطبی II را به من داد. این ترسناک بود ، اما هنگامی که من در مورد آن تحقیق کردم ، مثل اینکه همه چیز منطقی بود. آنچه که من با آن سر و کار داشتم ، می توانم شروع به یادگیری استراتژی هایی کنم تا به من کمک کند تا از پس این کار برآیم.در ابتدا ، ترسناک بود ، اما هنگامی که من در مورد آن تحقیق کردم ، مثل اینکه همه چیز منطقی بود.

 

"از آن زمان ، من فکر می کنم که داروی دو قطبی خود را بهبود بخشیده و آن را تحریک کرده ام. من روانپزشک خود را ماهانه نمی بینم و روی خواب و برنامه ریزی خودم و ثبات تمرکز دارم. (این امر به من کمک می کند تا در وهله اول انتظاراتم را مدیریت کنم ...)

 

"در حالی که من همیشه اعتقاد دارم انرژی و خلاقیتی که از دو قطبی می گیرم به من در محیط کار کمک می کند" در (محیط های هنری ، خلاقانه) بوده ام ، تاریخ خلاف این را ثابت کرده است ، زیرا من پنج سال به علاوه با همان سازمان گذرانده ام و از یک مدیر دفتر و امکانات ارتقا یافتم ، اما در این اقتصاد ، من امیدوار نیستم که آن را مطرح کنم. ، جایی که دارایی های دو قطبی به اندازه موانع در نظر گرفته می شوند ، اما من احساس نمی کنم هنوز در آنجا هستیم.

 

"همه آنچه گفته شد ، من فکر نمی کنم که در مورد بیماری روانی خود تغییراتی غیر از شاید کمی افسردگی کمتر ایجاد کنم. گاهی اوقات من خیلی خسته می شوم و قادر به عملکرد نیستم لااقل در ذهن من ، طرف تلنگر اغلب این کار را می کند. "

 

خط متن بحران یا خط زندگی پیشگیری از خودکشی ملی.